طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود   روی تابلو خوانده میشد : من کور هستم لطفا کمک کنید
 
روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او  انداخت فقط چند سکه د  ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد  تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر آنروز روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاض و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد :
 امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم  !!!!!
     وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید
 

  

پروانه ها

حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
در دو ظاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
کاش تنها نبودم
فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
کاش تنها نبودی
آن وقت که می تواستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
می دانی ؟
انگار چرخ فلک سوارم
انگار قایقی مرا می برد
انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
مرا ببخش
ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
می شنوی ؟
انگار صدای شیون می اید
گوش کن
می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
اما به جای آن
می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
گوش کن
یکی بود یکی نبود
زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
به جای پختن کلوچه شیرین
ساده و اخمو
در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
صدای شیون در اوج است
می شنوی
برای بیان عشق
به نظر شما
کدام را باید خواند ؟
تاریخ یا جغرافی ؟
می دانی ؟
من دلم برای تاریخ می سوزد
برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
گوش کن
به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگیر نوشت
حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما مادربزرگ ها گفته اند
چشم ها نگهبان دل هایند
می دانی ؟
از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
کودک
خرگوش
پروانه
و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
بی نهایت
بار
در نامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
یادم می اید
روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم

 

حسین پناهی

 


  

دل دیوانه ام ای دوست! اگر یار تو می شد،
به خدا، تا دو جهان هست، وفادار تو می شد
دیگران بسته ی زنجیر تو هستند، چه سازم؟
ورنه دانی دل دیوانه گرفتار تو می شد
مژه، می زد به رخ زرد و غمینم رقم خون
تا سخن ساز غمت کلک گهربار تو می شد
من بر آن سینه ی محزون سر خود را ننهادم
که گرانبار ز غم بود و گران، بار تو می شد
به تسلای تو می رفت سخن ها به زبانم
دل بیمار ِ مرا بین که پرستار تو می شد!
خوب شد! خوب شد ای شمع، که پروانه نداری
که غم سوختنش مایه ی آزار تو می شد
همچو خاتم به دهان می شدت انگشت ندامت
گر کسی، ای گهر پک! خریدار تو می شد
تا به آغوش من از تابش خورشید گریزی
کاش یک روز، تنم سایه ی دیوار تو می شد
تا گشایی دل تنگش به سرانگشت نوازش
کاش دلباخته سیمین، گره ِ کار تو می شد!

سیمین بهبهانی


  

هر کسی ظرفیت متفاوتی برای تحمل رنج و تجارب مختلف دارد

زیرا هر کدام از ما با نگاه متفاوتی به زندگی می نگریم

ممکن است دو نفر تجربه دشوار و همسانی را گذرانده باشند

یکی از آنها از این تجربه به عنوان فرصتی برای تقویت

منابع درونی خود بهره ببرد / در حالی که دیگری از آن به عنوان بهانه ای

برای اعتیاد استفاده کند

ما همیشه نمی توانیم آنچه را که برایمان روی می دهد انتخاب کنیم

اما می توانیم چگونگی تفسیر هر رخداد و بکار گیری آن را

برای پیشبرد زندگی خود برگزینیم .

انتخاب با ماست / ظرفیت یعنی انرژی آگاهی



  
مرگ تنها برای کسانی زیباست که ،

زیبا زندگی کرده اند ،

از زندگی نهراسیده اند ،

 شهامت زندگی کردن را داشته اند.

کسانی که عشق ورزیده اند ،دست افشانده اند و زندگی را جشن گرفته اند.


  

یک روز صبح , کشاورزی در صومعه ای را زد . راهب دررا باز کرد و کشاورز خوشه ی انگور بزرگی را به طرفش دراز کرد .

" برادر دربان عزیز , این بهترین محصول تاکستانم است و امده ام تا هدیه ش بدهم به شما "

" ممنونم ! الان برای پدر روحانی می برمش , حتما خیلی خوشحال می شود . "

" نه , این را برای شما آورده ام   "

" برای من ؟ من که قابل این هدیه ی زیبای طبیعت نیستم ! "

" هر موقع در می زنم , شما در را باز می کنید . وقتی محصولم در خشکسالی نابود شد و به کمک احتیاج داشتم , شما هر روز به من تکه ای نان و جامی شراب می دادید . دلم می خواهد این خوشه ی انگور , بخشی از عشق افتاب و زیبایی باران و معجزه ی خدا را به شما برساند . "

برادر دربان خوشه را جلویش گذاشت و تمام صبح را به تحسین ان گذراند , واقعا زیبا بود . برای همین تصمیم گرفت ان را به نزد پدر روحانی ببرد . پدر روحانی همیشه او را با جملات خردمندانه , راهنمایی و تشویق می کرد .

پدر روحانی خیلی از انگور ها خوشش امد , اما یادش امد که یکی از برادر های صومعه بیمار است . گفت : این خوشه را به او بده . خدا می داند , شاید کمی دلش را شاد کند .

اما انگور ها مدت زیادی در اتاق برادر بیمار نماند . او هم فکر کرد برادر اشپز از من مراقبت کرده است . و بهترین غذاهایش را به من داده . مطمئنم این انگور ها خوشحالش می کند .

وقتی برادر اشپز موقع ناهار جیره ی او را اورد , برادر بیمار انگور ها را به او داد و گفت :

" مال شماست   . شما همیشه با محصولات اهدایی طبیعت در ارتباطید , حتما می دانید با این شاهکار خدا چه بکنید . "

زیبایی ان خوشه ی انگور برادر اشپز را به حیرت اورد و به دستیارش گفت با دقت در کمال ان انگور ها تامل کند . بعد گفت این انگور ها انقدر زیباست که هیچ کس بیشتر از برادر خادم و نگهبان انبار ظروف مقدس که خیلی ها او را مرد مقدسی می دانند , قدرش را نمی داند .

برادر خادم هم به نوبه ی خود انگور ها را به جوان ترین نو اموز داد تا به او بیاموزد که شاهکار های خدا در کوچکترین جزئیات افرینش حضور دارد . وقتی نو اموز انگور را گرفت , قلبش سرشار از عظمت پروردگار شد , چرا که تا آن موقع خوشه انگور به ان زیبایی ندیده بود . همان موقع به یاد اولین بار افتاد که به صومعه امد و به یاد کسی افتاد که اولین بار در را به رویش گشود . او بود که اجازه داد او امروز میان کسانی باشد که قدر گذاشتن به معجزات را بلد بودند .

برای همین , پیش از غروب , خوشه ی انگور را برای برادر دربان برد .

« بخورید و لذت ببرید , شما همیشه اینجا تنهایید . این انگور ها می تواند حالتان را جا بیاورد . »

برادر دربان پی برد که ان هدیه به راستی در تقدیر نصیب او بوده است . انگور ها را دانه دانه مزه کرد و شاد خوابید . بدین ترتیب , چرخه بسته شد , چرخه ای از خوشبختی و شادی که همیشه گرد کسانی باز می شود که در تماس با انرژی عشقند .


  

نشستن پرویز پرستویی روی صندلی داغ تا بستن کمر‌بند مشکی‌ هاپکیدو که نوعی از ورزش دفاع شخصی است باعث شد تا در هفته اخیر پرستویی به چهره‌ای خبرساز تبدیل شود، بازیگر‌ی که می‌توان او را بیکار‌ترین هنر‌پیشه پرکار خواند. در طول سال سناریوهای بسیاری به پرستویی پیشنهاد می‌شود که به اعتقاد او چنگی به دل نمی‌زند. پرستویی این روزها و در فضای فعلی سینما حرف‌های شنیدنی بسیاری دارد ولی او ترجیح می‌دهد که این حرف‌ها منتشر نشود، بخش مهمی‌ از حرف‌های او که به‌شدت به آن معتقد است ترجیح داده شد تنها بین خودمان باشد و اصرار از من برای بازگویی این اظهارات بی‌نتیجه ماند. استنباط من این است که دود موتور‌سواران هنوز بازیگر نقش معروف حاج کاظم را آزار می‌دهد‌، آن‌هم با وجود اینکه 10 سال از آژانس شیشه‌ای گذشته است.

‌هاپکیدو به روایت پرستویی

این بازیگر که چندین پروژه پیشنهادی در دست دارد و مشغول مطالعه و ارزیابی آنهاست، جمعه هفته گذشته طی مراسمی‌ کمربند و نشان ویژه ورزش رزمی‌ هاپکیدو را دریافت نمود.

پرویز پرستویی در گفت‌وگو با اعتماد ملی درباره ورزش‌ هاپکیدو می‌گوید: ورزش‌ هاپکیدو ورزش مفیدی برای جوانان است و تاثیرات بسیار مثبتی در جامعه دارد.

در زمان دریافت کمربند سیاه ‌هاپکیدو‌، صحنه‌ای را به او نشان دادند که یک کیف‌قاپ، کیف خانمی‌ را می‌زند و این خانم با حرکتی ظریف و بدون نیاز به اسلحه، کیف خود را به دست می‌آورد و امنیت جانی پیدا کند.

او ادامه می‌دهد: ما نمایندگی ورزش ‌هاپکیدو را در خاورمیانه داریم و از کشورهای دیگر برای یاد گرفتن‌ هاپکیدو به ایران می‌آیند، چرا نباید جوانان ما در این مرکز آموزش داده شوند ما شاهد هستیم مدیران ورزشی به ورزش‌های دیگری بها و بودجه و امکانات می‌دهند که شاید به اندازه ‌هاپکیدو در پالا‌یش روحی و روانی مردم، رشد کودکان و مبارزه با مفاسد اجتماعی کارایی نداشته باشد. پس نیاز جدی به حمایت از این ورزش احساس می‌شود.

به گفته پرستویی، این مرکز آموزش تنها توسط دو نفر ایجاد شده و اداره می‌شود که یکی از آنها محمدرضا‌ هاشم‌پور استاد رشته ‌هاپکیدو و جزو چهار نفر اصلی این رشته در جهان است و همچنین مصطفی قوامی قائم‌مقام این رشته است. ‌هم‌اکنون 3500 نیرو با هزینه شخصی خودشان و بدون هرگونه حمایت مالی مشغول به کار در این رشته هستند. ‌

پرستویی در پاسخ به سوال خبرنگار ما می‌گوید: ورزش‌ هاپکیدو نسبت به ورزش‌های دیگر رزمی‌ ورزش سالم‌تری است و با توجه به افزایش معضلا‌ت اجتماعی، ورزش واجبی برای مردم است.

وی درباره این ورزش رزمی‌ گفت: این ورزش، ورزشی است که از کودکان 5 ساله تا پیرمرد 70 ساله می‌توانند به آن بپردازند و حمایت مسوولا‌ن ورزشی را می‌طلبد.

این بازیگر با تاکید بر اینکه، کانال‌های مختلف تلویزیون که به پخش برنامه‌های مختلف ورزشی می‌پردازند باید به این ورزش که کمتر به آن توجه شده است بپردازند، گفت: با توجه به معضلا‌ت اجتماعی بسیار در جامعه همانند اعتیاد این ورزش، ورزش مفیدی در جامعه است.

او می‌گوید: بعد از دیدن مکان ورزشیای که علا‌قه‌مندان این رشته در گیلا‌ن در آنجا مشغول به کار بودند، احساس کردم که مسوولا‌ن ورزشی کشور باید توجه بیشتری به این رشته نشان دهند.

راز موفقیت پرستویی

پرستویی در ادامه می‌گوید در سال‌های اخیر یاد‌گرفته برای موفقیت باید شنونده و تماشاگر خوبی باشد و از نظر او بخش مهم بازیگری در خوب دیدن است. او می‌گوید: از همه بازیگران پیشکسوت سینما یاد گرفته که برای ارائه یک بازی خوب، باید خوب ببیند.پرستویی اعتقاد دارد که احساس مسوولیت سنگینی دارد و به همین خاطر نباید در هر فیلمی‌ بازی کند. او در ادامه می‌پرسد چرا عزت‌ا... انتظامی ‌در طی دو سال تنها یک فیلم بازی کرده است؟ مگر نه اینکه به او پیشنهاد‌های بسیاری داده می‌شود؟

دسترنج تماشاگران زحمتکش

پرستویی در سال‌های بسیاری که در سینما نقش‌آفرینی کرده احترام فراوانی برای تماشاگر قائل بوده است چون اعتقاد داشته تماشاگری که به همراه خانواده‌اش به سینما می‌آید پس از یک هفته تلا‌ش و زحمت در یک روز تعطیل به سینما آمده و با حاصل زحمت و دست‌رنج خود بلیتی برای خود خریده و در این وضعیت پرستویی باید به گونه‌ای بازی کند تا شرمنده مخاطبان خود نشود.

جلو‌ی دوربین رفتن حرمت دارد

او در ادامه صحبت‌های خود با خبرنگار اعتماد ملی از آنچه که در این سال‌ها یاد گرفته سخن می‌گوید. به گفته پرستویی، جلو‌ی دوربین رفتن حرمت دارد. پرستویی می‌گوید که در سال‌های اخیر خودش را نه یک هنرپیشه دانسته، نه یک بازیگر و نه یک کاسب. او 37 سال پیش چیزهایی را یاد گرفته که هنوز پس از سال‌ها به آن پایبند است. او از سال 48 این موضوع را به یا‌د دارد که به خودش گفته بود باید تکلیف خودش را با بازیگری روشن کند چون اگر می‌خواهد بازیگری معروف شود، راه دیگری نیز برای معروف شدن وجود دارد. او در این سال‌ها یاد گرفته که خدمتگزار مردم باشد، حرمت‌ها را نگاه دارد، در کنار و راستای مردم باشد و درست زندگی کردن و انسانیت را یاد بگیرد.

اعتراض روی صندلی داغ

شاید کمتر کسی فکر می‌کرد پرویز پرستویی صریح‌ترین و شدیدترین واکنش را به برخورد‌های نامناسب در مراسم اختتامیه جشنواره فجر وحواشی مربوط به آن مثل ورود کمیسیون فرهنگی مجلس در برنامه مشهور صندلی داغ داشته باشد، چرا که بخش‌هایی از برنامه <صندلی داغ> این هفته که جمعه‌شب از تلویزیون پخش شد به اعتراض <پرویز پرستویی> نسبت به ورود مجلس به بحث داوری جشنواره فیلم فجر و رفتارهای نامناسب برخی افراد در مراسم اختتامیه جشنواره فجر تبدیل شد.

پرستویی با توجه به اتفاقاتی که در روزهای اخیر در سینما اتفاق افتاده بود، لا‌زم دیده که درباره این موضوعات صحبت کند.

چرا کار باید به مجلس کشیده شود؟

پرستویی در این برنامه می‌گوید: واکنش‌ها به مساله داوری امسال چندان خوشایند نبود. مگر ما جزو یک خانواده و صنف و زیر یک چتر نیستیم؟ چرا باید چنین برخوردهایی در سینما شود‌؟ چرا باید این‌قدر جار و جنجال شود که کار ما به مجلس کشیده شود؟! وی با طرح این سوال که داوری جشنواره فجر چه ارتباطی می‌تواند به مجلس داشته باشد ادامه می‌دهد: آیا در قانون اساسی آمده که مثلا‌ مجلس می‌تواند با داوری و داوران یک جشنواره برخورد کند؟! پرستویی ادامه داد: با این اتفاقات دعا کردم که دیگر کاندیدا نشوم. متاسفانه ما در سینما به این ظرفیت نرسیده‌ایم که قواعد را رعایت کنیم.

دفاع از نصیریان

وی در این برنامه با انتقاد از اظهاراتی که داوری جشنواره را ناجوانمردانه خوانده بود، می‌گوید: زمانی که <علی نصیریان> نمایشنامه می‌‌نوشت من به دنیا نیامده بودم. آیا نباید حرمت پیشکسوتان را حفظ کنیم؟

بازیگر فیلم‌‌هایی چون آژانس شیشه‌‌ای و موج مرده می‌گوید: هنرمندان الگوی مردم هستند و مردم به حرف زدن و حتی پوشش ما دقت می‌کنند‌؛ این در حالی است که رفتارهایی که من در مراسم اختتامیه جشنواره فجر از سوی برخی افراد دیدم اصلا‌ رفتارهای زیبایی نبود! نمی‌دانم از کجا طراحی می‌شد وچه کسی میزانسن می‌داد، ولی باید به دیگران احترام گذاشت و حرمت‌ها را نگه داشت، به هر حال امیدوارم دیگر حرمت‌ها توسط برخی افراد شکسته نشود.این هنرمند برجسته سینمای ایران می‌گوید: امیدوارم انرژی‌ای که برخی افراد برای اعتراض در جشنواره فجر صرف کردند برای بهسازی مملکت خرج شود.

بیکار‌ترین هنر‌پیشه پرکار

وقتی از صفار‌هرندی بر روی صندلی داغ می‌پرسند بازیگر محبوبت چه کسی است او نام پرستویی را می‌آورد، بعد احمد نجفی از پرستویی می‌خواهد بزرگ‌ترین تقاضای خود را از خانواده سینما بگوید: پرستویی می‌گوید: امیدوارم اتفاقات خوبی در سینما بیفتد و تغییری بنیادی در سینما صورت گیرد.پر‌ستویی خود را در وضعیت فعلی سینما بیکار‌ترین هنر‌پیشه پرکار می‌داند. در طول سال سناریوهای بسیاری به پرستویی پیشنهاد می‌شود که به اعتقاد او چنگی به دل نمی‌زند.

بدترین منتقد خویش

پرستویی می‌گوید، همه داوران جشنواره از دوستان او هستند و از اینکه به او جایزه‌ا‌ی داده نشده نباید گلا‌یه کند. او خودش را همیشه بدترین منتقد خودش می‌داند و زودتر از هر منتقدی به اشتباهاتش پی ‌می‌برد.داوری یک امر سلیقه‌ای است که چند هنرمند براساس تجربیات بسیار خود، به قضاوت درباره فیلم‌ها می‌پردازند.

‌ اتوبوس شب

امسال در جشنواره فجر پرستویی، فیلم اتوبوس شب را دیده که از آن خوشش آمده است. او می‌گوید: اتوبوس شب با اینکه اولین تجربه کارگردانش در زمینه سینمای دفاع مقدس بود فیلم خوبی از کار در آمده بود. تجربه سالیان بسیار پوراحمد در فیلمسازی، باعث شد که <اتوبوس شب> از ساختار خوبی برخوردار شود.

پرستویی و مجیدی

در گفت‌وگوهایی که تا‌کنون با پرستویی داشته‌ام او همواره از مجید مجیدی بسیار تعریف کرده است. او در میان صحبت‌های خود مجیدی را بهترین و باشرف‌ترین فیلمساز بین‌المللی و برون‌مرزی سینما می‌داند که فیلم‌هایی که می‌سازد تف سربالا‌ نیست و به موضوعات جهانشمولی می‌پردازد که هم در داخل و هم در خارج مورد استقبال قرار می‌گیرد.


  
استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند
آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد : بله او خلق کرد

استاد گفت: اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما   نمایانگر ماست , خدا نیز شیطان است


شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟
استاد پاسخ داد: البته

شاگرد ایستاد و پرسید: استاد, سرما وجود دارد؟؟
استاد پاسخ داد: این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟
مرد جوان گفت: در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست،در واقع سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد

شاگرد ادامه داد : استاد تاریکی وجود دارد؟
استاد پاسخ داد: البته که وجود دارد
شاگرد گفت: دوباره اشتباه کردید آقا! تاریک هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان ، تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: آقا, شیطان وجود دارد؟؟
استاد که زیاد مطمئن نبود پاسخ داد: البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست . درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریک که در نبود نور می آید



 آن مرد جوان همان آلبرت انیشتین بود ....

  

تکثر قومی در هر کشوری به همان میزان که می‌تواند فشار زایش فرهنگی و اقتصادی باشد، موضوعی است که توجه ویژه سیاستمداران را به رعایت خطوط قرمزی که عبور از آنان می‌تواند به معنای محو کردن نقاط و خطوط اشتراک و تعمیق شکاف‌ها و در نهایت خدشه‌دار کردن وحدت ملی باشد، جلب می‌کند. در چنین بستری است که دولت‌ها در کشورهایی که به لحاظ قومی دارای تکثر هستند تلا‌ش می‌کنند از هر نوع ایجاد نزاع و تنش میان اقوام مختلف پرهیز کنند. نشانه‌ای از این حساسیت‌های قومی و واکنش سریع دولت را می‌توان در موضوع روزنامه ایران، ارگان دولت یافت.

اعتراضات قومی به چاپ کاریکاتوری موهن با همراهی و همداستانی دولت منجر شد تا این روزنامه مدتی نه‌چندان کوتاه از پیشخوان ها حذف شده و پس از صدور مجوز انتشار مجدد با ترکیبی تحول‌یافته و حذف جمعی از نیروهای باسابقه خود، که شاید هیچ نقشی در حادثه روی‌داده نداشتند، به عرصه مطبوعات بازگردد.

حادثه ایران هنوز از اذهان شهروندان پاک نشده است که این‌بار حادثه‌ای در مقیاسی وسیع‌تر احساسات ملت را هدف می‌گیرد. آن‌بار اگر خطایی فردی حساسیت‌های قومی را برانگیخته بود این‌بار اهمال و خطای بزرگ‌ترین و مهم‌ترین وزارتخانه دولت نهم، نه احساسات قومی که مقومات و باورهای ارزشی اکثریت قریب به اتفاق یک ملت را هدف گرفته است. پرونده این رویداد تأسف‌بار که اگر نظیر آن -حتی در مقیاسی به‌مراتب کوچک‌تر- در هر گوشه‌ای از جهان روی می‌داد، و شاید هم چند سال پیش، انبوه معترضین را در برابر خاطیان و اهمال‌کاران به خیابان‌ها می‌کشید، این‌بار ظاهراً با یک اظهار تاسف ساده بسته شده است و نه از طومارهای چندصد متری خبری است و نه از کفن‌پوشان و معترضین. مقایسه‌ای ساده میان این دو رویداد نتیجه‌ای حیرت‌آور را فراروی قرار می‌دهد. در مورد روزنامه <ایران>، هنگامی که تمامی اظهار ندامت‌ها و پوزش‌ها از کاریکاتوری که در بدترین شرایط به احساسات قومی توهین کرده بود، انبوه اعتراض‌های رسمی و نیمه‌رسمی گروه‌های مختلف، نطق‌های متعدد و ورود شخصیت‌های سیاسی به میدان و متهم کردن عاملا‌ن و ناظران به اقدام علیه امنیت ملی و در نهایت به زندان انداختن آنان کفایت نکرد، روزنامه‌ای متعلق به بیت‌المال مدت‌ها تعطیل شد و در نهایت با تسویه و تصفیه روزنامه‌نگاران قدیمی - که قاعدتاًً چندان با دولت نهم همخوانی نداشتند - مجال انتشار مجدد یافت.

این بار اما حادثه‌ای به مراتب گسترده‌تر، نه در یک رسانه که به ذات کارش می‌تواند محل خطا و سهو باشد که در متن سوالا‌ت آزمون یک وزارتخانه که علی‌القاعده بارها باید بررسی شده باشد، احساسات مذهبی ملتی را مورد هجوم قرار داده و ملکوک جلوه دادن چهره قدسی پیامبر اعظم(ص) آن هم در سالی که به نام ایشان مزین شده است، به راحتی پوشانده می‌شود. در این میان نه از بازخواست مسوولا‌ن وزارتخانه‌ای که باید محل تزکیه و پرورش باشد، خبری است و نه کسی متهم به توهین به مقدسات می‌شود و تنها به یک عذرخواهی بسنده می‌شود. در چنین بستری بدیهی است که نه می‌توان فریادهای عدالت مدعیان را چندان جدی انگاشت و نه حمایت و حفاظتشان از مقدسات را.

دولت نهم در شرایطی که حراست از باورهای مذهبی را بارها مورد تاکید قرار داده است اکنون عملکرد خود را در برابر چشمان منتقد میلیون‌ها شهروندی می‌بیند که در انتظار برخورد با مسوولا‌ن و مسببان توهین به والا‌ترین مقدسات خود هستند تا شاید نمایی از عدالت را در آن بیابند.
این بار نیازی به تعطیل کردن وزارت آموزش و پرورش نیست، به پاسخگویی واداشتن خاطیان کفایت می‌کند.دولت نهم شاید اگر هنگام برخورد با سهوی که در روزنامه‌ای روی داده بود با چنان شدت و حدتی برخورد نمی‌کرد و در آن زمان هم باور داشت که فقدان سوءنیت می‌تواند عامل در تخفیف برخورد با خاطیان تلقی شود، اذهان عمومی این بار چنین نسبت به مجازات اهمال‌کاران و خاطیانی که از درون خود بدنه دولت برخاسته‌اند، حساسیت نداشت و <مهرورزی> نسبت به این اهمال‌کاران به بی‌عدالتی و سیاسی‌کاری در برخوردها تعبیر نمی‌شد. چگونه ممکن است در گوشه‌ای از بام این سرزمین بر سر خاطیان رسانه‌ای آوار دشنام و زندان ببارد و تسویه‌ای وسیع صورت بگیرد و در سویی دیگر از همین بام آفتاب <مهرورزی> و <بخشش> شامل خطاکارانی دیگر شود!

منبع مقاله


  
   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :15
کل بازدید : 103691
کل یاداشته ها : 85


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ