سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

قطره دلش دریا می خواست .خیلی وقت بود که به خدا گفته بود.

هربار خدا می گفت :از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج وعشق وصبوری . هر قطره را لیاقت دریا

ندانست .

قطره عبور کرد و گذشت ، قطره پشت سر گذاشت ، قطره ایستاد و منجمد شد، قطره روان شد وراه افتاد .قطره از دست داد وبه

آسمان رفت و هر بار چیزی از عشق و رنج و صبوری آموخت .

تا روزی که خدا گفت امروز روز توست روز دریا شدن .

خدا قطره را به دریا رساند ، قطره طعم دریا را چشید ، طعم دریا شدن را اما .....

روزی قطره به خدا گفت : از دریا بزرگتر هم هست ؟

خدا گفت : هست!

قطره گفت :پس من آن را می خواهم ، بزرگترین را ، بی نهایت را.

خدا قطره را برداشت ودر قلب آدم گذاشت وگفت : اینجا بی نهایت است.

آدم عاشق بود .دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد ، اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت .

آدم همه عشقش را درون یک قطره ریخت . قطره از قلب عاشق عبور کرد .وقتی قطره از چشم عاشق چکید خداگفت : حالا تو بی نهایتی . زیرا که

عکس من در آشک عاشق افتادست .

 

 

 

 

 

 

 


   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :123
بازدید دیروز :3
کل بازدید : 104624
کل یاداشته ها : 85


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ