وى محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وَهْب است. کلیّه اجداد و نیاى آن حضرت از اشراف و بزرگان بودهاند. آن بزرگوار داراى نامهاى بسیارى غیر از محمد(ص) است از جمله: احمد، النبى، رسولالله، الماحى، العاقب، المقفى، نبىّالرحمة، نبىّ التوبه، نبىّالملحمه، الفاتح و طه و یس، المصطفى، الرسول، النبى الأمى و دیگر نامهاى مقدس.
عبدالله پدر ارجمند محمد(ص)، محبوبترین فرزند پدر بود. پدرش وى را به ازدواج آمنه دختر وهْب که از شرافتمندترین خانوادههاى قریش بود درآورد. آمنه از عبدالله به رسولخدا(ص) باردار شد. طولى نکشید عبدالله براى تجارت و بازرگانى به سفر رفت و در سن بیستو پنج سالگى همان جا از دنیا رفت و در مدینه (یثرب) در جوار دایىهایش بنىعدى بن نجار، به خاک سپرده شد.
دوران باردارى آمنه به پایان رسید و فرزندش متولد شد. روز ولادت آن حضرت سپیدهدم روز دوشنبه نهم یا دوازدهم ربیع الاول عام الفیل بوده است.
آمنه فرستادهاى را نزد جدش عبدالمطلب فرستاد تا او را به ولادت فرزندش مژده دهد، وى از شنیدن این خبر بسیار شادمان گشت و با الهام از ناحیه خداوند، او را محمد نامید. این نام قبلاً میان اعراب رایج و متداول نبود و جز افرادى اندک داراى این نام نبودند. از جدّ بزرگوارش سؤال شد چرا از نامهاى پدرانش بر او ننهاده است؟ حضرت فرمود: براى اینکه دوست دارم همه اهل زمین او را بستایند.
رسم اعراب بر این بود که براى شیردادن کودکانِ خود، دایههایى از اعراب بادیهنشین انتخاب مىکردند تا فرزندانشان از نظر جسمى سالمتر و تیزهوشتر به بار آیند و معتقد بودند که مربّیان شهرنشین، انسانهایى کم استعداد و کم ارادهاند.
نخستین زن شیردهى که مدتى کوتاه حضرت را شیر داد «ثُوَیبه» نام داشت و سپس «حلیمه» دختر ابى ذؤیب سعدیه او را شیر داد که زنى تهیدست بود و به برکت وجود محمد(ص) تعداد گوسفندان او زیاد و چراگاهها سرسبز گردید و خیر و برکت به او روى آورد و سپس کودک را در پنجسالگى به مادرش سپرد و پرستارى او را از آن پس «ام أیمن» به عهده گرفت که سبب خیر و برکت مردم حبشه گردید.
مادرش آمنه او را در ششسالگى نزد دایىهایش به یثرب (مدینه) برد تا او را دیدار کنند و خود نیز به زیارت قبر شوهر نایل شود، و ام أیمن، همان کنیزکى را که شوهرش پس از وفات برایش به جاى گذاشته بود، با خود برد و پس از گذشت یک ماه اقامت در مدینه، آهنگ بازگشت به سوى مکه نمودند، زمانى که به منطقهاى بین مکه و مدینه به نام «اَبْواء» رسیدند، آمنه بیمار شد و طولى نکشید که بدرود حیات گفت و در همان جا مدفون گردید و ام أیمن به همراه کودک یتیم(محمد(ص) به مکه بازگشت.
عبدالمطلب جدّ پیامبر(ص) سرپرستى او را برعهده گرفت و آنگاه که نشانههاى نجابت وبزرگوارى را در او مشاهده کرد، بیش از فرزندان خود به وى دلسوزى کرده و محبتمىورزید. دو سال بعد جدّش از دنیا رفت و عمویش ابوطالب به سرپرستى وى همتگماشت. ابوطالب از نظر مالى فردى تهیدست، ولى شخصیتى با شهامت و اهل جود وبخشش بود و هیچ یک از فرزندان خود را به اندازه محمد(ص) دوست نمىداشت. محمد(ص)در کنار عمویش مىخوابید و ابوطالب اگر براى کارى بیرون مىرفت او را با خودمىبرد. محمد(ص) در مدت سرپرستى عمویش، الگوى قناعت بود و از پرداختن به امورکوچکى که معمولاً کودکان با آن سرگرم مىشوند، دورى مىجست. سرپرستى دلسوزانهاى که عمویش در مورد او داشت، از تأثیر عمیق و دردناک یتیمى در درون محمد(ص) مىکاست تا آنجا که قرآن وى را بدان نعمت یاد آورى فرموده است: «أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى».
پیامبر دوازده ساله بود که عمویش آهنگ سفر تجارت و بازرگانى به شام نمود. جدایى از عمو براى محمد دشوار بود، ابوطالب دلش به حال او سوخت و وى را با خود به سفر برد. وقتى کاروان به حومه شهر بُصرى
رسید، بحیراى راهب نزد آنان آمد و با دیدن محمد(ص) میان کاروانیان نشانههاى نبوّتى را که در کتب مسیحیان (انجیل) خوانده بود، در سیماى آن حضرت مشاهده کرد و به عمویش سفارش نمود که مراقب او باشد تا از یهودیان بدو گزند و آسیبى نرسد، و ابوطالب آنچه را بحیرا گفته بود انجام داد و به اتفاق محمد(ص) شتابان به مکه بازگشت.
بیست بهار که از عمر شریف آن حضرت گذشت، در ماجراى جنگ فُجار شرکت جست. این نبرد میان قبیله قریش و قبیله قیس و هم پیمانان آنان در منطقهاى بین مکه و طائف به نام «نخله» به وقوع پیوست. جنگى بسیار هراس انگیز بود که در آن حرمت کعبه که از مقدسات اعراب به شمار مىرفت شکسته شد، به همین دلیل آن را جنگ فجار نامیدهاند و این جنگ پس از خونریزى بسیار، سرانجام با صلح و آشتى پایان یافت.
پس از جنگ فجار برخى از بزرگان قریش در مکه، اعلان انعقاد پیمانى به نام «حِلفُالفُضول» نمودند، در آن پیمان نامه طرفین متعهد شده بودند که هر فرد ستمدیدهاى، چه اهل مکه و یا غیر مکه باشد، اگر مورد ظلم و ستم قرار گرفت، حقّ او را از ستمگر بستانند. رسول اکرم به همراه عموهاى خود در جلسه این پیمان حضور یافت و پس از آنکه خداوند او را به نبوت و پیامبرى مفتخر ساخت در این باره فرمود: «در خانه عبدالله بن جدعان شاهد پیمانى شدم که اگر اکنون نیز مرا به آن پیمان بخوانند اجابت خواهم کرد و حاضر نیستم پیمان خود را بشکنم، گرچه در مقابل آن گرانبهاترین نعمتها را در اختیارم قراردهند».
حضرت محمد(ص) از نظر خُلق و خو سر آمدِ همه مردم بود و راستگوترین و امانتدارترین آنان به شمار مىرفت. وى از به زبان آوردن فحش و ناسزا و سخنان نارواورذایل اخلاقى که به شخصیت فرد لطمه وارد مىسازد پرهیز مىکرد و آنقدرصفاتپسندیده و نیک را خداوند در او جمع کرده بود که قومش وى را «امین» مىخواندند.
خداوند او را قبل از نبوّت و پیامبرى از انجام کارهاى پست و ناروایى که قوم او انجام مىدادند نگاهداشت. وى از بت و بت پرستى به شدت خشمگین بود، به حدّى که حتى یک بار هم در مجالس جشن یا عیدى که بتپرستان برگزار مىکردند شرکت نجست.
آنگاه که رسول خدا(ص) به سنّ بیست و پنج سالگى رسید، براى بار دوم جهت بازرگانى و تجارت براى خدیجه بنت خویلد رهسپار شام گردید. خدیجه، براى تجارت با اموالش مردانى را به خدمت مىگرفت و زمانى که از امانت و راستگویى و دیگر صفات پسندیده محمد(ص) اطلاع حاصل کرد، وى را به این کار برگزید و خادم او «میسره» نیز او را همراهى مىکرد و هر دو به داد و ستد پرداختند و بهره و سود گزافى نصیب آنها شد. در این سفر، میسره خیر و برکاتى را از محمد(ص) مشاهده کرد که وى را مبهوت ساخت و آنچه را دیدهبود؛ براى بانوى خود نقل کرد؛ خدیجه از شنیدن این گونه صفات محمد(ص) شگفتزده شد و از بهره فراوانى که در این تجارت نصیب آنها گشته بود شادمان شد. کسى را براى خواستگارى نزد او فرستاد -در آن زمان چهلبهار از عمر شریف خدیجه مىگذشت - محمد(ص) نیز پذیرفت و عمویش ابوطالب را فرستاد تا خدیجه را از خانوادهاش خواستگارى کرده و به ازدواج وى در آورد.
زمانى که حضرت سىو پنج ساله شد، سیلى بنیان کن در مکه جارى شد که در اثرآن،دیوارهاى کعبه شکافت. قریش به سرعت به تخریب کعبه پرداختند تا مجدداًآنرابنانمایند، زمانى که ساختمان کعبه به اندازهاى بالا آمد، که خواستندحجرالاسود رادرجایش قرار دهند اشراف آنان درباره شخصى که آن را درجاىخود قرار دهد بهاختلاف پرداختند و در این خصوص بحث و مشاجره درگرفت وچیزى نمانده بود کهآتشجنگ میان آنان شعلهور گردد. در آن میان ابوامیةبن مغیره کهسالخوردهترین مرد قریش بود گفت: اى مردم، با یکدیگر اختلاف نورزید و کسى را کهحُکم و داورى او را قبول دارید، میان خود حَکَم قرار دهید. آنان هم گفتند: بنابراین، قضیهرا به نخستین فردى که وارد مسجد مىشود موکول مىکنیم، و نخستین شخصى که واردشد حضرت محمد(ص) بود. همه آنان به جهت امانتدارى و راستگویى و هوشمندیى کهدر وى سراغ داشتند پذیرفتند و اظهار داشتند این شخص محمد امین است و ما به حَکَمیتاو راضى هستیم. وقتى او را در جریان امر قرار دادند، وى رداى خویش را گسترد وسپس از سران عشایر خواست که هر کدام یکى از چهار گوشه ردا را بگیرند و خود بهتنهایى حجرالأسود را در آن گذاشت و
دستور داد آن را بلند کنند تا به محاذى جاىگذارىحجر رسیدند. حضرت با دست مبارک خود حجر را برگرفت و درجاى خودقرار داد و با این کار حکیمانه، مشکلى که نزدیک بود به فتنهاى بزرگ تبدیل شود به پایان رسید.
محمد(ص) از اموال و دارایى جز اندکى به ارث نبرده و در یتیمى بزرگ شده بود و آنگاه که به سنى رسیده بود که مىتوانست کار کند، به همراه برادران رضاعى خود در صحرا به شبانى مىپرداخت. از آن حضرت روایت شده است که فرمود: «تمام پیامبرانى که خداوند مبعوث فرمود شبانى مىکردهاند. یارانش عرض کردند: اى رسول خدا(ص) حتى شما؟ حضرت فرمود: ومن نیز براى اهل مکه با قراریط شبانى مىکردم».
محمد(ص) که به سنّ جوانى رسید به تجارت و بازرگانى پرداخت، و شریک او [در تجارت] سائب بنابىسائب بود - و همانگونه که قبلاً یادآور شدیم - وى با مزدى که دریافت مىکرد، براى خدیجه تجارت مىکرد. ولى بعد که با او ازدواج کرد، هرگونه که مىخواست در اموال او تصرف مىنمود.