پیش از چشمان تو تاریخى نبود
در ژنو
از ساعتهایشان
به شگفت نمىآمدم
- هر چند از الماس گران بودند -
و از شعارى که مىگفت:
ما زمان را مىسازیم.
دلبرم!
ساعتسازان چه مىدانند
این تنها چشمان تواند
که وقت را مىسازند
و طرح زمان را مىریزند...
(بلقیس و...)
استاد عشق استعفا مىدهد
بانوى من!
سخنم را گوش مده
که من
درس عشق نمىگویم
و سخنم بیشتر
شطح و رؤیاست
که من
با کبریت بازى مىکنم
و خودم را آتش مىزنم
- چون کودکان -
بانوى من!
نوشتههایم را بها مگذار
که من مردىام
که بر بستر باد، گندم مىکارم
و بر بستر آب
شعر.
و از موسیقى دریا
شمیم علفها
و تنفس بیشهها
عشق مىسازم...
به من گوش مده
که من مردىام
که جهان را با واژگانم ویران کردم
و رنگ دریا را
رنگ افق را
و برگ درختان را
دیگرگون...
گوش مده
به روزنامههایى که از من مىنویسند
یا خبر فتوحاتم را مىگویند.
که خود مىدانم
افسانه پیروزىام
از مرمر و یاقوت سینههاست...
بانوى من!
چگونه درس عشق بگویم
درس اندیشه
و آزادى چشمها و مژگانها
و حال آنکه
من میراثدار
سلاله وحشتم.
از من چشم مدار.
که من از اخبار جنگ خستهام
از اخبار عشق
از اخبار دلاوریهایم.
خستهام
از کاشتن دریا
زیبا کردن زشتى
برانگیختن مردگان.
بانوى من!
از من انقلاب چشم مدار
که حس مىکنم
آخرین انقلاب من
تو بودهاى.
(بلقیس و...)
بلقیس
سپاستان مىگویم
سپاستان مىگویم
دلبرم از پاى درآمد.
اینک مىتوانید
بر مزار این شهید
جامى بنوشید.
بلقیس
زیباترین شاه بانوى تاریخ بابل بود.
بلقیس
رعناترین نخل عراق...
بلقیس!
تو درد منى
و درد شعر
- وقتى که انگشتان بر تنش دست مىکشند -
پس از گیسوان تو، آیا
سنبلهها قد مىکشند؟
اى نینواى سبز
کولى طلایى رنگ من
اى که موجهاى دجله
بهاران
زیباترین خلخالها را ارمغان تو مىکرد.
بلقیس!
تو را از پا درآوردند.
این کدام امت عرب است
که صداى قنارى را از پا مىاندازد؟...
بلقیس!
در فنجان قهوه ما
مرگ نهفته است
در کلید خانه ما
در گلهاى باغچه ما
در کاغذ روزنامهها
و در حروف الفبا
اینک ما - بلقیس -
دیگر بار به جاهلیت رفتهایم.
به روزگار وحشیگرى
اینک ما
دیگر بار
به روزگار بربرها برگشتهایم
که سرودن
کوچى است میان ترکشها
و کشتن پروانهها،
آرمان ماست...
(بلقیس و...)
آرامش
حروف نام تو، فرش ایرانى است!
چشمانت، دو پرستوى دمشقى
که در فاصله دو دیوار مىپرند!
قلب من کبوترى است
که بر فراز دریاى دستهاى تو
پرواز مىکند
و در سایه دیوار
آرام مىگیرد.
(تمام کودکان جهان...)
نامههاى عاشقانه
... از من و تو کارى ساخته نیست!
زخم
با خنجرى که پیش رو دارد
چه کند؟
چشمان تو
شب بارانى است
که کشتىها در آن غرق مىشوند
و تمام نوشتههاى مرا
در آینهاى بىخاطره
بر باد مىدهند!...
(تمام کودکان جهان...)
گزارش محرمانه از سرزمین مُشت
دوستان!
شعر به چه کار مىآید
اگر نتواند جار عصیان باشد؟
شعر به چه کار مىآید
اگر نتواند به وقت نیاز، آتشفشانها را بیدار کند؟
شعر به چه کار مىآید
اگر تاج از سر ستمگران برنگیرد؟
نزارقبانی