سفارش تبلیغ
صبا ویژن
< 1 2 3

شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟ " استاد در جواب گفت: " به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!                        

   شاگرد به گندم زاررفت و پس از مدتی طولا‌نی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟ " و شاگرد با حسرت جواب داد: " هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن  پرپشت‌ترین‌خوشه تا انتهای گندمزار رفتم.                        

استاد گفت: " عشق یعنی همین .

شاگرد پرسید: " پس ازدواج چیست؟ " 

استاد به سخن آمد که : " به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی! " شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: " به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم.

" استاد باز گفت: " ازدواج هم یعنی همین.

 

 


  

شادی های بسیار کمی دراین جهان وجود دارد که در خفا آمیخته به اندوه نباشد و کشف روحی خالص شادی ناب به شمار می رود .این ها جان هایی هستند که شبیه نخستین کتاب ها برای کودکان اند-واژه هایی اندک با رنگ هایی بسیار


  
ولادت پیامبر رحمت گرامی باد
 

وى محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وَهْب است. کلیّه اجداد و نیاى آن حضرت از اشراف و بزرگان بوده‏اند. آن بزرگوار داراى نام‏هاى بسیارى غیر از محمد(ص) است از جمله: احمد، النبى، رسول‏الله، الماحى، العاقب، المقفى، نبىّ‏الرحمة، نبىّ التوبه، نبىّ‏الملحمه، الفاتح و طه‏ و یس، المصطفى، الرسول، النبى الأمى و دیگر نام‏هاى مقدس.


عبدالله پدر ارجمند محمد(ص)، محبوب‏ترین فرزند پدر بود. پدرش وى را به ازدواج آمنه دختر وهْب که از شرافتمندترین خانواده‏هاى قریش بود درآورد. آمنه از عبدالله به رسول‏خدا(ص) باردار شد. طولى نکشید عبدالله براى تجارت و بازرگانى به سفر رفت و در سن بیست‏و پنج سالگى همان جا از دنیا رفت و در مدینه (یثرب) در جوار دایى‏هایش بنى‏عدى بن نجار، به خاک سپرده شد.
دوران باردارى آمنه به پایان رسید و فرزندش متولد شد. روز ولادت آن حضرت سپیده‏دم روز دوشنبه نهم یا دوازدهم ربیع الاول عام الفیل بوده است.

آمنه فرستاده‏اى را نزد جدش عبدالمطلب فرستاد تا او را به ولادت فرزندش مژده دهد، وى از شنیدن این خبر بسیار شادمان گشت و با الهام از ناحیه خداوند، او را محمد نامید. این نام قبلاً میان اعراب رایج و متداول نبود و جز افرادى اندک داراى این نام نبودند. از جدّ بزرگوارش سؤال شد چرا از نام‏هاى پدرانش بر او ننهاده است؟ حضرت فرمود: براى این‏که دوست دارم همه اهل زمین او را بستایند.


رسم اعراب بر این بود که براى شیردادن کودکانِ خود، دایه‏هایى از اعراب بادیه‏نشین انتخاب مى‏کردند تا فرزندانشان از نظر جسمى سالم‏تر و تیزهوش‏تر به بار آیند و معتقد بودند که مربّیان شهرنشین، انسان‏هایى کم استعداد و کم اراده‏اند.
نخستین زن شیردهى که مدتى کوتاه حضرت را شیر داد «ثُوَیبه» نام داشت و سپس «حلیمه» دختر ابى ذؤیب سعدیه او را شیر داد که زنى تهیدست بود و به برکت وجود محمد(ص) تعداد گوسفندان او زیاد و چراگاه‏ها سرسبز گردید و خیر و برکت به او روى آورد و سپس کودک را در پنج‏سالگى به مادرش سپرد و پرستارى او را از آن پس «ام أیمن» به عهده گرفت که سبب خیر و برکت مردم حبشه گردید.


مادرش آمنه او را در شش‏سالگى نزد دایى‏هایش به یثرب (مدینه) برد تا او را دیدار کنند و خود نیز به زیارت قبر شوهر نایل شود، و ام أیمن، همان کنیزکى را که شوهرش پس از وفات برایش به جاى گذاشته بود، با خود برد و پس از گذشت یک ماه اقامت در مدینه، آهنگ بازگشت به سوى مکه نمودند، زمانى که به منطقه‏اى بین مکه و مدینه به نام «اَبْواء» رسیدند، آمنه بیمار شد و طولى نکشید که بدرود حیات گفت و در همان جا مدفون گردید و ام أیمن به همراه کودک یتیم(محمد(ص) به مکه بازگشت.


عبدالمطلب جدّ پیامبر(ص) سرپرستى او را برعهده گرفت و آن‏گاه که نشانه‏هاى نجابت وبزرگوارى را در او مشاهده کرد، بیش از فرزندان خود به وى دلسوزى کرده و محبت‏مى‏ورزید. دو سال بعد جدّش از دنیا رفت و عمویش ابوطالب به سرپرستى وى همت‏گماشت. ابوطالب از نظر مالى فردى تهیدست، ولى شخصیتى با شهامت و اهل جود وبخشش بود و هیچ یک از فرزندان خود را به اندازه محمد(ص) دوست نمى‏داشت. محمد(ص)در کنار عمویش مى‏خوابید و ابوطالب اگر براى کارى بیرون مى‏رفت او را با خودمى‏برد. محمد(ص) در مدت سرپرستى عمویش، الگوى قناعت بود و از پرداختن به امورکوچکى که معمولاً کودکان با آن سرگرم مى‏شوند، دورى مى‏جست. سرپرستى دلسوزانه‏اى که عمویش در مورد او داشت، از تأثیر عمیق و دردناک یتیمى در درون محمد(ص) مى‏کاست تا آنجا که قرآن وى را بدان نعمت یاد آورى فرموده است: «أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى‏».


پیامبر دوازده ساله بود که عمویش آهنگ سفر تجارت و بازرگانى به شام نمود. جدایى از عمو براى محمد دشوار بود، ابوطالب دلش به حال او سوخت و وى را با خود به سفر برد. وقتى کاروان به حومه شهر بُصرى‏
 رسید، بحیراى راهب نزد آنان آمد و با دیدن محمد(ص) میان کاروانیان نشانه‏هاى نبوّتى را که در کتب مسیحیان (انجیل) خوانده بود، در سیماى آن حضرت مشاهده کرد و به عمویش سفارش نمود که مراقب او باشد تا از یهودیان بدو گزند و آسیبى نرسد، و ابوطالب آنچه را بحیرا گفته بود انجام داد و به اتفاق محمد(ص) شتابان به مکه بازگشت.


بیست بهار که از عمر شریف آن حضرت گذشت، در ماجراى جنگ فُجار شرکت جست. این نبرد میان قبیله قریش و قبیله قیس و هم پیمانان آنان در منطقه‏اى بین مکه و طائف به نام «نخله» به وقوع پیوست. جنگى بسیار هراس انگیز بود که در آن حرمت کعبه که از مقدسات اعراب به شمار مى‏رفت شکسته شد، به همین دلیل آن را جنگ فجار نامیده‏اند و این جنگ پس از خونریزى بسیار، سرانجام با صلح و آشتى پایان یافت.
پس از جنگ فجار برخى از بزرگان قریش در مکه، اعلان انعقاد پیمانى به نام «حِلفُ‏الفُضول» نمودند، در آن پیمان نامه طرفین متعهد شده بودند که هر فرد ستمدیده‏اى، چه اهل مکه و یا غیر مکه باشد، اگر مورد ظلم و ستم قرار گرفت، حقّ او را از ستمگر بستانند. رسول اکرم به همراه عموهاى خود در جلسه این پیمان حضور یافت و پس از آن‏که خداوند او را به نبوت و پیامبرى مفتخر ساخت در این باره فرمود: «در خانه عبدالله بن جدعان شاهد پیمانى شدم که اگر اکنون نیز مرا به آن پیمان بخوانند اجابت خواهم کرد و حاضر نیستم پیمان خود را بشکنم، گرچه در مقابل آن گرانبهاترین نعمت‏ها را در اختیارم قراردهند».


حضرت محمد(ص) از نظر خُلق و خو سر آمدِ همه مردم بود و راستگوترین و امانت‏دارترین آنان به شمار مى‏رفت. وى از به زبان آوردن فحش و ناسزا و سخنان نارواورذایل اخلاقى که به شخصیت فرد لطمه وارد مى‏سازد پرهیز مى‏کرد و آن‏قدرصفات‏پسندیده و نیک را خداوند در او جمع کرده بود که قومش وى را «امین» مى‏خواندند.
خداوند او را قبل از نبوّت و پیامبرى از انجام کارهاى پست و ناروایى که قوم او انجام مى‏دادند نگاه‏داشت. وى از بت و بت پرستى به شدت خشمگین بود، به حدّى که حتى یک بار هم در مجالس جشن یا عیدى که بت‏پرستان برگزار مى‏کردند شرکت نجست.


آن‏گاه که رسول خدا(ص) به سنّ بیست و پنج سالگى رسید، براى بار دوم جهت بازرگانى و تجارت براى خدیجه بنت خویلد رهسپار شام گردید. خدیجه، براى تجارت با اموالش مردانى را به خدمت مى‏گرفت و زمانى که از امانت و راستگویى و دیگر صفات پسندیده محمد(ص) اطلاع حاصل کرد، وى را به این کار برگزید و خادم او «میسره» نیز او را همراهى مى‏کرد و هر دو به داد و ستد پرداختند و بهره و سود گزافى نصیب آنها شد. در این سفر، میسره خیر و برکاتى را از محمد(ص) مشاهده کرد که وى را مبهوت ساخت و آنچه را دیده‏بود؛ براى بانوى خود نقل کرد؛ خدیجه از شنیدن این گونه صفات محمد(ص) شگفت‏زده شد و از بهره فراوانى که در این تجارت نصیب آنها گشته بود شادمان شد. کسى را براى خواستگارى نزد او فرستاد -در آن زمان چهل‏بهار از عمر شریف خدیجه مى‏گذشت - محمد(ص) نیز پذیرفت و عمویش ابوطالب را فرستاد تا خدیجه را از خانواده‏اش خواستگارى کرده و به ازدواج وى در آورد.


زمانى که حضرت سى‏و پنج ساله شد، سیلى بنیان کن در مکه جارى شد که در اثرآن،دیوارهاى کعبه شکافت. قریش به سرعت به تخریب کعبه پرداختند تا مجدداًآن‏رابنانمایند، زمانى که ساختمان کعبه به اندازه‏اى بالا آمد، که خواستندحجرالاسود رادرجایش قرار دهند اشراف آنان درباره شخصى که آن را درجاى‏خود قرار دهد به‏اختلاف پرداختند و در این خصوص بحث و مشاجره درگرفت وچیزى نمانده بود که‏آتش‏جنگ میان آنان شعله‏ور گردد. در آن میان ابوامیةبن مغیره که‏سالخورده‏ترین مرد قریش بود گفت: اى مردم، با یکدیگر اختلاف نورزید و کسى را که‏حُکم و داورى او را قبول دارید، میان خود حَکَم قرار دهید. آنان هم گفتند: بنابراین، قضیه‏را به نخستین فردى که وارد مسجد مى‏شود موکول مى‏کنیم، و نخستین شخصى که واردشد حضرت محمد(ص) بود. همه آنان به جهت امانت‏دارى و راستگویى و هوشمندیى که‏در وى سراغ داشتند پذیرفتند و اظهار داشتند این شخص محمد امین است و ما به حَکَمیت‏او راضى هستیم. وقتى او را در جریان امر قرار دادند، وى رداى خویش را گسترد وسپس از سران عشایر خواست که هر کدام یکى از چهار گوشه ردا را بگیرند و خود به‏تنهایى حجرالأسود را در آن گذاشت و
دستور داد آن را بلند کنند تا به محاذى جاى‏گذارى‏حجر رسیدند. حضرت با دست مبارک خود حجر را برگرفت و درجاى خودقرار داد و با این کار حکیمانه، مشکلى که نزدیک بود به فتنه‏اى بزرگ تبدیل شود به پایان رسید.


محمد(ص) از اموال و دارایى جز اندکى به ارث نبرده و در یتیمى بزرگ شده بود و آن‏گاه که به سنى رسیده بود که مى‏توانست کار کند، به همراه برادران رضاعى خود در صحرا به شبانى مى‏پرداخت. از آن حضرت روایت شده است که فرمود: «تمام پیامبرانى که خداوند مبعوث فرمود شبانى مى‏کرده‏اند. یارانش عرض کردند: اى رسول خدا(ص) حتى شما؟ حضرت فرمود: ومن نیز براى اهل مکه با قراریط شبانى مى‏کردم».
محمد(ص) که به سنّ جوانى رسید به تجارت و بازرگانى پرداخت، و شریک او [در تجارت‏] سائب بن‏ابى‏سائب بود - و همان‏گونه که قبلاً یادآور شدیم - وى با مزدى که دریافت مى‏کرد، براى خدیجه تجارت مى‏کرد. ولى بعد که با او ازدواج کرد، هرگونه که مى‏خواست در اموال او تصرف مى‏نمود.
پیامبر در چهل سالگی به نبوت رسیدند
 



  
   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :38
بازدید دیروز :26
کل بازدید : 103228
کل یاداشته ها : 85


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ